سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نیمکت

فاصله دخترک تا پیرمرد یک نفر بود,روی نیمکتی چوبی,روبروی یک ابنمای سنگی.
پیرمرد از دختر پرسید:
غمگینی؟
- نه
- مطمئنی؟
- نه
- چرا گریه می کنی؟
- دوستام منو دوست ندارن
- چرا؟
- چون قشنگ نیستم
- قبلا اینو به تو گفتن؟
- نه
- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدیم
- راست می گی؟
- از ته قلبم اره
دخترک بلند شد و به طرف دوستانش دوید,شاد شاد
چند دقیقه بعد پیرمرد اشکهاشو پاک کرد,کیفش رو باز کرد,عصای سفیدش رو بیرون اورد و رفت....






تاریخ : جمعه 90/7/15 | 4:29 عصر | نویسنده : فرزانه | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.